کیان جون در گذر از بیست ماهگی
پسرم بی مقدمه برم سر اصل مطب در یک روز خوب بهاری در ماه اردیبهشت من و بهار جون مامان باران نانازه قرار گذاشتیم تا به بوستان گفتگو بریم حسابی از قرارمون خوشحال بودیم تا اینکه یهویی هوا ابری شد و باران بهاری تندی شروع به باریدن کرد و گویا خیال بند اومدن نداشت در نتیجه قرار کنسل بود اما بهار جون لطف کرد و مارو به خونشون دعوت کرد ما هم از خدا خواسته رفتیم تو و باران اولش سر اسباب بازی ها با هم کنار نمیومدین و هرچی باران جون دستش بود شما میخواستی و هر چی شما برمیداشتی باران جون میخواست اما آخر کاری با هم دوست شدین و در بازی کردن مشارکت میکردین. من و بهار جون هم حسابی گپ زدیم تا اینکه بابا اومد دنبالمون. اینم عکسها...